روزی، گم شد سر نخ
باعث و محصول زور
چشم به بشقاب طلا
گشنه، کتک خورده، دور
چنگ به آرام فراموشی مهر گیاه
ترس برم داشت
از این ساعت فرسوده که خوابید و
سپردم به گور
قیمت هر سوت هنر
پنجاه سر عائله با طعم گچ و روغن و خون حلزون
میوه ی فرهنگ و فکر
مفت به سر بردن یک مشت فریبنده ی بی خاصیت و لندهور
جناب آقای گاو
داور محصول باش
این همه خاکستر اسکناس و اورنگ و ساز
سرخی فرش پیش پاییست که حاشا کند این پوچ و بخواند شعور
منصب یک ستاره خالی ست در این جشن شاد
فرصت خوبی ست که این بار شما را بشناسند به عنوان شناسای نور
کاسب و دلّال ذوق
گوش به موسیقی صندوق داشت
پایش ارقام، دماسنج بحث
منتظر مرز برای عبور
پشتِ سر آتش به پُل و مِه به پیش
باکرگی خرج گذرنامه شد
چند صباحی به مساعی گذشت
پیرهنی پاره شد
چاره ی این کندی ایّام ز معمار جست
گفت دو سر چون تو نیرزد به یکی طحفه هنرمند بور
بیشترت تاب و تبی گر نبود
سختی از این راه نیست
رو که میان تو و راه صواب
هست یکی تشنه، یکی آب شور…